کد مطلب:122845 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:284

ذکر فرزندان حسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب
ابومحمد حسن بن الحسن كه او را حسن مثنی گویند ده اولاد ذكور و اناث برای او بشمار رفته: 1- عبدالله، 2- ابراهیم، 3- حسن مثلث، 4- زینب، 5- ام كلثوم، و این پنج تن از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام متولد شدند، 6- داود، 7- جعفر، و مادر این دو پسر ام ولدی بود حبیبه نام از اهل روم، 8- محمد مادر او رمله نام داشت، 9- رقیه، 10- فاطمه. و ابوالحسن عمری گفته كه حسن را دختری دیگری نیز بوده كه «قسیمه» نام داشت. اما دختران، شرح حال ام كلثوم و رقیه معلوم نیست و زینب راعبدالملك بن مروان كابین بست و فاطمه به حباله نكاح معاویه بن عبدالله بن جعفر طیار در آمدو از وی چهار پسر و یك دختر آورد بدین طریق نام ایشان ثبت شده: یزید، صالح،حماد، حسین، زینب. و اما پسران حسن مثنی، جز محمد تمامی اولاد آوردند. و اكنون شروع كنیم به ذكراولادهای ایشان و در تتمه این ذكر میكنیم مقتل معروفین ایشان را ان شاءالله تعالی. ذكر اولاد عبدالله بن الحسن بن الحسن المجتبی علیه السلام: ابومحمد عبدالله بن حسن را«عبدالله محض» مینامند بدان جهت كه پدرش حسن بن الحسن علیه السلام و مادرش فاطمه بنت الحسین علیه السلام است وشبیه بوده به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و او شیخ بنی هاشم بود واجمل و اكرم و اسخای ناس بود و قوی النفس و شجاع بود و او را منصور مقتول ساخت به شرحی كه در آخر باب ذكر خواهد شد ان شاء الله. عبدالله محض را شش پسر بود: اول محمد بن عبدالله ملقب به «نفس زكیه»مقتول و در احجار زیت مدینه در سال یكصد و چهل و پنجم هجری و شرح شهادت او در آخر باب رقم خواهد شد ان شاءالله، و او را یازده فرزند است: ششتن پسران و پنج تن دختران و نام ایشان چنین است: عبدالله، علی، طاهر، ابراهیم،حسن، یحیی، فاطمه، زینب، ام كلثوم، ام سلمه، ام سلمه ایضا. عبدالله ملقب بود به «اشتر» و او را در بلاد هند شهید كردند و سرش را برای منصور فرستادند، و علی بن محمد بن عبدالله محض در مجلس منصور وفات یافت و در اولاد داشتن طاهر، خلاف است. ابراهیم پسری داشت محمد نام با چند دختر و مادر ایشان زنی از اولاد امام حسین علیه السلام بوده و محمد چند فرزند آورد و منقرض شدند، واما حسن پس درركاب حسین بن علی بود. در وقعه فخ و در حربگاه زخم خدنگی یافت، عباسیین اورا امان دادند چون دست از جنگ برداشت او را گردن بزدند چنانچه بعد از این حال او به شرح خواهد رفت و از وی فرزند نماند. و یحیی نیز بلا عقب بود و در مدینه بود تا وفات كرد. فاطمه را محلی منیع بود و به نكاح پسر عم خود حسن بن ابراهیم درآمد و زینب را محمد بن سفاح تزویج كرد در همان شبی كه محمد پدر او شهید گشت و از پس اوعیسی بن علی عباسی او را تزویج نمود و در آخر امر ابراهیم بن حسن بن زید بن حسن مجتبی علیه السلام او را كابین بست و تزویج نمود چنانچه در «تذكره سبط» به شرح رفته و بالجمله، عقب نفس زكیه و نسل او از عبدالله اشتر بماند. پسر دوم عبدالله محض، ابراهیم است و او را «قتیل باخمری» گویند و شرح قتل اودر آخر باب مذكور خواهد شد ان شاءالله. و او را ده پسر بوده و اسامی ایشان چنین به شمار رفته: محمد، اكبر، طاهر، علی، جعفر، محمد اصغر، احمد اكبر، احمداصغر، عبدالله، حسن، ابو عبدالله،. اما محمد اكبر معروف به «قشاش» بلا عقب بوده و همچنین طاهر و علی و ابوعبدالله و احمد اصغر، و عبدالله در مصر وفات یافت و او را پسری بود محمد شاعر و منقرض شد. و احمد اكبر دو فرزند آورد ومنقرض شد. و جعفر پسری آورد به نام زید و منقرض شد. محمد اصغر مادر او رقیه دختر ابراهیم عمر فرزند حسن مثنی بود و او را هفت فرزند بود: ابراهیم، عبدالله ام علی، زینب، فاطمه، رقیه، صفیه، واز ابراهیم فرزندآورد لكن منقرض شدند. بالجمله، از فرزند زادگان ابراهیم قتیل باخمری عقب نماند جز از حسن و او مردی بزرگوار و وجیه بود، و اگر بخواهیم ذكر فرزند و فرزند زادگان او نمائیم از وضع كتاب بیرون میرویم، طالبین رجوع نمایند به كتب مشجرات و انساب طالبیین. پسر سوم عبدالله محض، ابوالحسن موسی است، موسی بن عبدالله ملقب به«جون» است و این لقب از مادر یافت، چه آنكه او سیاه چرده متولد گشت ومردی ادیب و شاعر بود و هنگامی كه منصور پدر او عبدالله را محبوس نمود موسی را حاضر كرد و امر نمود تا هزار تازیانه بر وی زدند از پس آن گفت: ترا به حجاز بایدرفتن تا از برادرت محمد و ابراهیم مرا آگهی دهی. موسی گفت: این چگونه میشودكه محمد و ابراهیم خود را به من نشان دهند و حال آنكه عیون و جواسیس تو با من میباشند؟ منصور به حاكم حجاز منشوری فرستاد كه كسی متعرض موسی نباشد واو را به حجاز روانه كرد و موسی به راه حجاز رفت و به مكه گریخت و در آنجا بود تابرادرانش محمد و ابراهیم مقتول شدند و نوبت خلافت به مهدی رسید. هم در آن سال مهدی به زیارت مكه شتافت هنگامی كه مشغول طواف بود موسی بانگ زد كه ایها الأمیر مرا امان ده تا موسی بن عبدالله را به تو بنمایانم، مهدی گفت: ترا به این شرط امان دادم. موسی گفت: منم موسی بن عبدالله محض، مهدی گفت: كیست كه ترا بشناسد و به صدق سخن تو گواهی دهد؟ گفت: اینك حسن بن زید و موسی بن جعفر علیهماالسلام و حسن بن عبیدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب علیه السلام شاهدند. پس همگی گواهی دادند كه اوست موسی الجون پسر عبدالله. پس مهدی او را خط امان داد و بود تا زمان رشید، یك روز بر هارون در آمد و بر بساط هارون لغزشی كرد و در افتاد هارون بخندید، موسی گفت: این سستی از ضعف روزه است نه از ضعف پیری. و حكایت او با عبدالله بن مصعب زبیری در سعایت عبدالله ازبرای او نزد رشید و قسم دادن موسی او را و مردن عبدالله به جهت آن قسم در«مروج الذهب مسعودی» به شرح رفته و موسی در سویقه مدینه وفات یافت و فرزندان و احفاد او را ریاست وعدت بود. واز جمله فرزند زادگان او، موسی بن عبدالله بن جون است كه او را «موسی ثانی» گویند مادرش امامه بنت طلحه فزاری است و مكنی است به ابو عمر وراوی حدیث است، در سنه دویست و پنجاه و شش به قتل رسید. مسعودی فرموده كه سعید حاجب او را از مدینه حمل داد در ایام معتز بالله و موسی از زهاد بود و با او بود پسرش ادریس بن موسی، همین كه به ناحیه زباله از اراضی عراق رسید جمع شدند جماعتی از بنی فزاره و غیر ایشان كه موسی را از سعید حاجب بگیرند سعید او را زهر داد و در همان جا وفات كرد. پس پسرش ادریس را ازدست سعید خلاص كردند. و اولاد او بسیارند و در ایشان است امارت در حجازو هم از فرزند زادگان موسی الجون است صالح بن عبدالله بن الجون و صالح را یك دختر بود كه دلفاء نام داشت و چهار پسر بود كه سه تن از ایشان بلاعقب بودند ویك پسر او كه ابوعبدالله محمد و معروف به شهید است صاحب ولد بود و قبرشدر بغداد زیارتگاه مسلمانان است. ابن معیه حسنی نسابه گفته كه محمد بن صالح است كه او را محمد الفضل گفته اند وقبر او در بغداد مزار مسلمانان است و اینكه بعضی چنان دانند كه قبر محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام است درست نباشد. و صاحب «عمده الطالب» گفته كه محمد بن صالح مردی دلیر و دلاور بودو شعر نیكو توانست گفت و چون مردم را در بیعت و متابعت غاصبین حقوق اهل بیت می نگریست از قتل وغارت ایشان دریغ نمیخورد وقتی در ایام متوكل عباسی بر مجتازان طریق مكه بیرون آمد و در آن گیرودار مأخوذ شد او را اسیر كرده به نزد متوكل بردند امر كرد تا اورا در «سرمن رای» محبوس داشتند و مدت حبس او به دراز كشید و او در«حبس خانه» فراوان شعر گفت و متوكل را به قصیده ای چند مدح كرد و سبب خلاصی او آن شد كه ابراهیم بن المدبر كه یك تن از وزرای متوكل بود یك قطعه ازاشعار محمد بن صالح را كه صدر آن این مطلع است:



طرب الفؤاد و عاده احزانه

وتشعثت شعباته اشجانه



وبداله من بعد ما اندمل الهوی

برق تالق موهنا لمعانه



یبدوا كحاشیه الردآء و دونه

صعب الذری متمتع اركانه



فدنی لینطر كیف لاح فلم یطق

نظرا الیه ورده سجانه



فالنار ما اشتملت علیه ضلوعه

والماء ما سمحت به اجفانه



به یك تن از مغنیهای متوكل بیاموخت و گفت كه بر متوكل تغنی كند. چون متوكلآن اشعار را اصغاء نمود گفت: گوینده این شعر كیست؟ ابراهیم گفت: محمد بن صالح بن موسی الجون و بر ذمت گرفت كه محمد از این پس خروج نكند، متوكل اورا رها ساخت لكن دیگر باره محمد به مراجعت حجاز دست نیافت و در «سرمن رای» به جنان جاویدان شتافت. سبب شفاعت ابراهیم در حق محمد چنان است كه از محمد بن صالح نقل شده كه گفت وقتی بر مجتازان حجاز بیرون شدم و قتال دادم و ایشان را مغلوب و مقهورساختم برتلی بر آمدم و نگران بودم كه چگونه اصحاب من به اخذ غنائم مشغولند ناگاه زنی در میان هودج به نزدیك من آمد و گفت: رئیس این لشكر كیست؟ گفتم:رئیس را چه میكنی؟ گفت: دانسته ام كه مردی از اولاد رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم در این لشكراست و مرا با او حاجتی است. گفتم: اینك حاضرم بگوی تاچه خواهی، گفت: ایها الشریف! من دختر ابراهیم مدبرم و در این قافله مال فراوان دارم از شتر و حریر و اشیاء دیگر و هم در این هودج از جواهر شاهوار با من بسیاراست ترا سوگند میدهم به جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مادرت فاطمه زهرا علیهاالسلام كه این اموال از طریق حلال از من بگیری و نگذاری كسی به هودج من نزدیك شود و از این افزون آنچه از مال خواهی بر ذمت من است كه ازتجار حجاز به وام گیرم و تسلیم دارم، چون كلمات او را شنیدم بانگ بر اصحاب خویش زدم كه دست از نهب و غارت باز گیرید و آنچه مأخوذ داشته اید به نزدیك من حاضر سازید، چون حاضر كردند گفتم: این جمله را با تو بخشیدم و از اموالدیگر مجتازان چشم پوشیدم و از قلیل و كثیر چیزی از آن اموال برنگرفتم و برفتم این وقت كه در «سرمن رای» محبوس بودم شبی زندانبان به نزد من آمد و گفت:زنی چند اجازت میطلبند تا به نزد تو آیند، با خود اندیشیدم كه از خویشاوندان من كسی خواهد بود، رخصت دادم تا در آمدند و از مأكول و غیر مأكول اشیاء بسیار باخود حمل داشتند و اظهار مهر و حفادت كردند و زندانبان را عطا دادند تا با من به رفق و مدارا باشد و در میان ایشان زنی را دیدم كه از دیگران به حشمت افزون بودگفتم: كیست؟ گفت: مرا ندانی؟ گفتم: ندانم، گفت: من دختر ابراهیم بن مدبر همانا فراموش نكرده ام نعمت ترا و شكر احسان ترا به ذمت خویش فرض دانسته ام، آنگاه وداع گفت و برفت و چندی كه در زندان بودم از رعایت من دست باز نداشت و اوپدر خویش را بگماشت تا سبب نجات من گشت. بالجمله، ابراهیم بن مدبر دختر خویش را با محمد بن صالح كابین بست و مناقب محمد بن صالح فراوان است از فرزندان اوست عبدالله بن محمد پدر حسن شهید واز اعقاب او در حجاز بسیارند ایشان را صالحیون گویند و هم از این سلسله است آل ابی الضحاك و آل هزیم و ایشان بنی عبدالله بن محمد بن صالحند. پسر چهارم عبدالله محض، یحیی صاحب دیلم است، یحیی بن عبدالله را جلالت بسیارو فضایل بیشمار است و روایت بسیار از حضرت جعفر بن محمد علیهماالسلام وابان تغلب و غیرهما نموده و از او نیز جمعی روایت كرده اند و در واقعه فخ با حسین بن علی بود از پس شهادت حسین مدتی در بیابانها میگردیدو بر جان خود ایمن نبود تا آنكه از خوف هارون الرشید به بلاد دیلم گریخت و در آنجا مردم را به خویشتن دعوت كرد جماعتی بزرگ با او بیعت كردند و كار او نیك بالا گرفت و هول و هرب عظیم در دل رشید پدید آمد پس مكتوبی به سوی فضل بن یحیی بن خالد برمكی كرد كه از یحیی بن عبدالله در چشم من خار خلیده و خواب برمیده كار او راچنانكه دانی كفایت كن و دل مرا از اندیشه او وا رهان. فضل با لشكری ساخته به سوی دیلم روان شد و جز بر طریق رفق و مدارا سلوك ننمودو نامه ها به تحذیر و ترغیب و بیم و امید به سوی یحیی متواتر كرد یحیی را نیزچون آن نیرو نبود كه با فضل رزم كند و او را بكشند طالب امان گشت و فضل خط امان از رشید بدو فرستاد و پیمان استوار نمود و مواثیق محكم كرد. لاجرم یحیی به اتقاق فضل نزد رشید آمد در چهارم صفر سال یك صد و هفتادم هجری و رشید اورا ترحیب و تجلیل كرد و او را خلعتی با دویست هزار دینار و اموال دیگر بداد ویحیی با آن اموال قروض حسین بن علی شهید فخ را ادا كرد، چه او را دویست هزاردینار قرض بود. بالجمله، رشید بعد از ورود یحیی بن عبدالله مدتی چند خاموش بود لكن از كین یحیی آتش افروخته در خاطر داشت لاجرم هنگامی یحیی را حاضر ساخت و آغاز عتاب نمود یحیی آن خط امان را در آورد و گفت: با این سجل بهانه چیست و چرا پیمانخواهی شكست؟ رشید آن خط بگرفت و به محمد حسن صاحب ابویوسف قاضی داد تا قرائت كرد و گفت این سجلی است در امان یحیی جلی و از آلایش حیلت وخدیعت منزه است، این وقت ابوالبختری وهب بن وهب دست فرا برد و آن مكتوب را بگرفت و گفت: این خط از فلان و فلان جهت باطل است و در امان یحیی لاطائل و حكم كرد به ریختن خون یحیی و گفت خون او در گردن من باشد، رشید«مسرور خادم» را گفت كه ابوالبختری را بگو كه اگر این سجل باطل است تو اورا پاره كن، ابوالبختری خط امان را بگرفت و كاردی به دست گرفت و آن سجل راپاره پاره همی ساخت و از غایت خشم دستش را لرزش و لغزش گرفته بود هارون رااز این مطلب خوش آمد و امر كرد تا ابوالبختری را هزار هزار و ششصد هزار درهم دادند و او را قاضی گردانید، پس امر كرد یحیی را به زندانخانه بردند و روزی چندباز داشتند آنگاه دیگر باره او را حاضر ساخت با قضات و شهود و خواست تا بنمایدكه او را در زندان آسیبی نرسیده و قتل او رانخواسته و نفرموده، این وقت همگان روی به یحیی آوردند و هر كس سخنی گفت و یحیی خاموش بود و پاسخی نمیداد، گفتند: چرا سخن نگوئی؟ اشاره به دهان خود كرد و بنمود كه یارای سخن گفتن ندارد و زبان خویش را در آورد چنان سیاه بود كه گفتی پاره ذغالی است. رشید گفت: شما را به دروغ می نماید كه مسموم است، دیگر باره او را به زندان فرستاد و ببود تا شهید گشت. و به روایت ابوالفرج هنوز آن جماعت شهود به وسط خانه نرسیده بود كه یحیی از شدت و ثقالت زهر به روی زمین افتاد. در شهادت او به روایت مختلف سخن گفته اند بعضی گفته اند كه او را به زهر كشتندو بعضی دیگر گفته اند كه او را خورش و خوردنی ندادند تا جوعان بمرد و جماعتی گفته اند كه رشید امر كرد او را همچنان زنده بخوابانیدند و ستونی از سنگ و ساروج بر روی او بنا كردند تا جان بداد. ابوفراس درقصیده ای كه ذكر مثالب بنی عباس میكند اشاره به شهادت یحیی نموده و در آنجا كه گفته:



یا جاحدا فی مساویها یكتمها

غدر الرشید بیحیی كیف یكتتم



ذاق الزبیری غب الحنث وانكشفت

عن ابن فاطمه الاقوال والتهم



در این شعر اشاره كرده به سعایت عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر نزدرشید كه یحیی در طلب بیعت است و خواست از من بیعت بگیرد برای خودش یحیی او را قسم داد بعد از قسم خوردن بدنش ورم كرد و سیاه شد پس هلاك گردید. یحیی را یازده فرزند بود چهار دختر و هفت پسر و فرزندزادگان او بسیارند و بسیاری از احفاد او را شهید كردند و از جمله فرزندان، محمد بن یحیی است كه در ایام سلطنت رشید، بكار زبیری او را در مدینه با بند و زنجیر در حبس كرد و پیوسته درحبس او بود تا وفات كرد. و از جمله فرزند زادگان، محمد بن جعفر بن یحیی است كه به جانب مصر سفر كردو از آنجا به مغرب شتافت و جماعتی بر وی گرد آمدند و فرمان او را گردن نهادند ودر میان ایشان كار به عدل و اقتصاد كرد و در پایان كار او را شربت سم خورانیدند ومقتول ساختند. بالجمله، اعقاب یحیی از پسرش محمد بود كه پیوسته در حبس رشید بود تا وداع جهان گفت. پسر پنجم عبدالله محض، ابو محمد سلیمان است، سلیمان بن عبدالله پنجاه و سه سال عمر داشت كه در ركاب حسین بن علی در فخ شهید گشت و او را دو پسر بود: یكی عبدالله، دوم محمد و عقب سلیمان از محمد بود و محمد در جنگ فخ حضورداشت. صاحب «عمده» گفته كه بعد از قتل پدرش فراركرده به مغرب رفت و درآنجا اولاد آورد. واز جمله اولاد اوست عبدالله بن سلیمان بن محمد بن سلیمان كه وارد كوفه گشت و روایت حدیث كرد، و او مردی جلیل القدر و راوی حدیث بوده وذكر سلسله اولاد سلیمان در این مختصر گنجایش ندارد پسر ششم عبدالله محض، ابوعبدالله ادریس است، همانا در شهادت ادریس بن عبدالله،به اختلاف سخن رانده اند و آن چه كه در این باب اصح گفته اند آن است كه ادریس در خدمت حسین بن علی در فخ با لشكرهای عباسیین قتال داد و بعد از قتل حسین و برادر خود سلیمان از حربگاه فرار كرد و به اتقاق غلام خود راشد كه مردی باحصافت عقل و رزانت رأی بود به شهر فاس [1] و طنجه [2] و مصر رفت و از آنجا به اراضی مغرب سفر كرد مردم مغرب با او بیعت كردند و سلطنت او عظیم گشت،چون این خبر به رشید رسید دنیا در چشمش تاریك گردید و از تجهز لشكر ومقاتلت با او بیمناك بود، چه آن شجاعت و حشمت كه ادریس داشت قتال با اوصعب مینمود لاجرم سلیمان بن جریر را كه متكلم زیدیه بود از جانب خود متنكرا به نزد او فرستاد با غالیه ی آمیخته به زهر كه ادریس را به آن مسموم نماید. سلیمان چون بر ادریس وارد شد ادریس مقدم او را مبارك شمرد، چه سلیمان مردی ادیب وزبان دان بود و منادمت مجلس را شایسته و شایان بود سلیمان طریق فرار را ساختگی اسبهای رهوار كرده انتهاز فرصت میداشت تا روزی مجلس را از راشد وغیر او پرداخته به دست كرد و آن غالیه مسموم را به ادریس هدیه داد ادریس قدری از آن برخود بمالید واستشمام نمود سلیمان در زمان بیرون شد و بر اسب بر نشست و بجست. ادریس بیاشوفت و بغلطید و چون راشد رسید و این بدید چون باد ازقفای سلیمان بشتافت و او را دریافت و از گرد تیغ براند و چند زخمی بر سر وصورت و انگشتان زد و بازگشت و ادریس بن عبدالله در گذشت. و چون ادریس وفات كرد، زنی داشت ام ولد از بربریه و حامل بود مردم مغرب به صواب دید راشد تاج سلطنت را بر شكم ام ولد گذاشتند تا هنگامی كه حمل بگذاشت و پسری آوردآن پسر رابه نام پدر ادریس نام نهادند و او بعد از چهار ماه از فوت پدر متولد گشت وجماعتی گفتند این كودك از راشد است حیلتی كرده كه این ملك بروی بیاید و این سخن استوار نیست، چه داود بن القاسم الجعفری كه یك تن از بزرگان علما است ودر معرفت انساب كمالی بسزا داشته حدیث كرده كه من حاضر بودم در وفات ادریس بن عبدالله و ولادت ادریس بن ادریس در فراش پدر و در مغرب با او بودم درجمال و جلادت و جود و جودت هیچ كس را مانند او ندیدم و از حضرت امام رضا علیه السلام روایتی نقل كرده اند كه فرمودند: خدا رحمت كند ادریس بن ادریس راكه او نجیب و شجاع اهل بیت است، به خدا سوگند كه انباز او در میان ما باقی نمانده است. لاجرم در صحت نسب ادریس جای شك نیست و ذكر سلطنت او و اولادهای او درمواضع خود به شرح رفته و جماعتی از فرزندزادگان او در مصر اقامت كردند وایشان معروف شدند به فواطم. و سید شهید قاضی نورالله در «مجالس» در بیان شهادت ادریس بن عبدالله چنین نگاشته كه هارون شخصی داود نام كه به«شماح» اشتهار داشت بدانجا فرستاد و او به خدمت ادریس رسیده از روی مكر و تلبیس در سلك مخصوصان او در آمد تا آنكه ادریس روزی از درد دندان شكایت كرد، وی چیزی به او داده كه داروی دندان است و ادریس در سحر آن را به كار برد و بدان درگذشت و وی را جاریه حامله بود اولیای دولت تاج خلافت بر شكم او نهادند. و در اسلام به غیر از او كسی دیگر را در شكم مادر به سلطنت موسوم نكرده اند حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق او فرموده: علیكم به ادریس بن ادریس فانه نجیب اهل البیت و شجاعهم.


[1] ((فاس)) مدينه كبيره مشهوره علي بر المغرب في بلاد البرير.

[2] و ((طنجه)) بنون و جيم مدينه علي ساحل بحر المغرب مقابل الجزيره الخضراء احد حدود الافريقيه من جهت المغرب.